[اسم]

plane

/pleɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هواپیما

معادل ها در دیکشنری فارسی: هواپیما طیاره
مترادف و متضاد aeroplane aircraft airplane
by plane
با هواپیما
  • 1. She left by plane for Berlin.
    1. او با هواپیما به برلین رفت.
  • 2. She'd rather not travel shorter distances by plane.
    2. او ترجیح می‌دهد که مسافت‌های کوتاه را با هواپیما سفر نکند.
a plane crash
سقوط هواپیما
to catch/board/get on/take a plane
سوار هواپیما شدن
  • We'll be boarding the plane in about 20 minutes.
    ما حدود بیست دقیقه دیگر سوار هواپیما می‌شویم.
a plane takes off/lands
هواپیما بلند می‌شود/فرود می‌آید
on the plane
در هواپیما
  • She slept on the plane.
    او در هواپیما خوابید.
a passenger plane
یک هواپیمای مسافربری
کاربرد اسم plane به معنای هواپیما
معادل فارسی اسم plane "هواپیما" است. به وسیله نقلیه‌ای که بال و یک یا چندین موتور دارد و در هوا پرواز می‌کند، plane یا هواپیما گفته می‌شود. هواپیما انواع مختلف دارد و از هر نوع برای هدف خاصی استفاده می‌شود. مثال:
"a passenger plane" (یک هواپیمای مسافربری)
".She'd rather not travel shorter distances by plane" (او ترجیح می‌دهد که مسافت‌های کوتاه را با هواپیما سفر نکند.)

2 رنده (نجاری)

معادل ها در دیکشنری فارسی: رنده
[فعل]

to plane

/pleɪn/
فعل گذرا
[گذشته: planed] [گذشته: planed] [گذشته کامل: planed]

3 رنده کردن صاف کردن، با رنده صاف کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رنده کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان