Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . برنامه
2 . نقشه
3 . قصد داشتن
4 . برنامهریزی کردن
5 . طراحی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
plan
/plæn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
برنامه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برنامه
مترادف و متضاد
idea
intention
scheme
plan for something
برنامه برای چیزی
1. Both sides agreed to a detailed plan for keeping the peace.
1. هر دو طرف با برنامهای پرجزئیات برای حفظ صلح موافقت کردند.
2. Do you have any plans for the weekend?
2. آیا برای آخر هفته برنامهای داری؟
plan to do something
برنامه برای انجام کاری
There are no plans to build new offices.
برنامهای برای ساخت دفاتر جدید وجود ندارد.
according to plan
طبق برنامه
Luckily, everything went according to plan.
خوشبختانه، همهچیز طبق برنامه پیش رفت.
to have plans
برنامه داشتن
I have no plans to retire yet.
من فعلاً برنامهای برای بازنشستگی ندارم.
a change of plan
تغییر برنامه
There's been a change of plan.
تغییر برنامه وجود داشته است.
to make plans
برنامهریزی کردن/ برنامه ریختن
We need to make plans for the future.
باید برای آینده برنامهریزی کنیم.
2
نقشه
طرح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پلان
تدبیر
نقشه
مترادف و متضاد
blueprint
drawing
map
1.The architect is drawing up plans for the new offices.
1. معمار دارد طرح دفاتر جدید را آماده میکند.
2.We need the plan of the museum for the robbery.
2. ما برای این سرقت، به نقشه موزه نیاز داریم.
a street plan
نقشه خیابان
He bought a detailed street plan of the city.
او نقشهای پرجزئیات از خیابانهای شهر خرید.
[فعل]
to plan
/plæn/
فعل ناگذر
[گذشته: planned]
[گذشته: planned]
[گذشته کامل: planned]
صرف فعل
3
قصد داشتن
مترادف و متضاد
intend
want
to plan to do something
قصد انجام کاری را داشتن
1. He plans to go to college next year.
1. او قصد دارد سال آینده به کالج برود.
2. I'm not planning to stay here much longer.
2. من قصد ندارم بیشتر از این اینجا بمانم.
to plan on something/on doing something
قصد چیزی/انجام کاری را داشتن
We hadn't planned on going anywhere this evening.
ما قصد نداشتیم این عصر جایی برویم.
4
برنامهریزی کردن
طرحریزی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
طرح ریختن
مترادف و متضاد
arrange
organize
to plan something
چیزی را برنامهریزی کردن
1. We planned the day down to the last detail.
1. تا آخرین جزئیات آن روز را برنامهریزی کردیم.
2. We're planning a trip to the Dominican Republic in the spring.
2. داریم سفری را به جمهوری دومینیک در بهار برنامهریزی میکنیم.
to plan something for something
چیزی را برای چیزی برنامهریزی کردن
A meeting has been planned for early next year.
جلسهای برای اوایل سال بعد برنامهریزی شده است.
to plan for something
برای چیزی برنامهریزی کردن
We need to plan for the future.
باید برای آینده برنامهریزی کنیم.
to plan that…
برنامهریزی کردن که ...
They planned that the two routes would connect.
آنها برنامهریزی کردند که آن دو راه به هم متصل شود.
to plan how, what, etc…
برنامهریزی کردن چطور/چه ...
She's already planning how to spend her prize money.
او از الان دارد برنامهریزی میکند که چطور پول جایزهاش را خرج کند.
5
طراحی کردن
مترادف و متضاد
design
to plan something
چیزی را طراحی کردن
1. She had planned the garden from scratch.
1. او از ابتدا [صفر] باغ را طراحی کرده بود.
2. Who plans the new towns?
2. شهرکهای جدید را چه کسی طراحی میکند؟
تصاویر
کلمات نزدیک
plait
plaintive
plaintiff
plainness
plainly
plan on
plan the menu
plane
plane crash
plane geometry
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان