[اسم]

plough

/plaʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دستگاه شخم‌زنی گاوآهن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گاوآهن
[فعل]

to plough

/plaʊ/
فعل گذرا
[گذشته: ploughed] [گذشته: ploughed] [گذشته کامل: ploughed]

2 شخم زدن

ploughed fields
مزارع شخم‌زده‌شده

3 به‌آرامی کار کردن

  • 1.He ploughed on.
    1. او به‌آرامی به کارش ادامه داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان