Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اشاره کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to point out
/pɔɪnt aʊt/
فعل گذرا
[گذشته: pointed out]
[گذشته: pointed out]
[گذشته کامل: pointed out]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اشاره کردن
خاطر نشان کردن، نشان دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تذکر دادن
متذکر شدن
گوشزد کردن
to point somebody/something out (to somebody)
کسی/چیزی را (به کسی) با اشاره نشان دادن
I'll point him out to you next time he comes in.
من دفعه دیگر که او وارد شد، او را به تو (با اشاره) نشان خواهم داد.
to point out to somebody
به کسی خاطرنشان کردن
She tried in vain to point out to him the unfairness of his actions.
او بیهوده تلاش کرد تا غیرمنصفانه بودن کارهایش را به او خاطر نشان کند.
to point out (to somebody) that…
(به کسی) اشاره کردن که...
He was planning to book a rock-climbing holiday, till I pointed out that Carla is afraid of heights.
او قصد داشت تعطیلات صخرهنوردی رزرو کند تا اینکه من اشاره کردم به این نکته که "کلارا" از ارتفاع میترسد.
to point out how/what ...
خاطرنشان کردن اینکه چقدر/چه و...
I feel I should point out how dangerous it is.
من احساس میکنم باید خاطر نشان کنم که چقدر این کار خطرناک است.
تصاویر
کلمات نزدیک
point of view
point of application
point man
point duty
point
point up
point-blank
point-to-point
pointed
pointedly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان