[فعل]

to practice

/ˈpræk.təs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: practiced] [گذشته: practiced] [گذشته کامل: practiced]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تمرین کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تمرین کردن مشق کردن
مترادف و متضاد exercise rehearse train
to practice something
چیزی را تمرین کردن
  • 1. I'm pretty good at tennis, but I need to practice my serve.
    1. من در تنیس نسبتاً خوب هستم، اما باید روی سرویس‌هایم تمرین کنم [کار کنم].
  • 2. She practices the violin every day.
    2. او هر روز (نواختن) ویولن را تمرین می‌کند.
to practice for something
برای چیزی تمرین کردن
  • She's practicing for her piano exam.
    او دارد برای امتحان پیانویش تمرین می‌کند.
to practice (something) on somebody/something
(چیزی را) با کسی/چیزی تمرین کردن
  • He usually wants to practice his English on me.
    او معمولاً می‌خواهد زبان انگلیسی‌اش را با من تمرین می‌کند.
to practice doing something
انجام کاری را تمرین کردن
  • Practice reversing the car into the garage.
    دنده عقب آمدن به گاراژ را تمرین کن.
کاربرد فعل practice به معنای تمرین کردن
معادل فعل practice در فارسی "تمرین کردن" است. برای بیان تکرار فعالیتی به‌صورت مرتب، به‌منظور کسب یا بهبود مهارت در آن فعالیت و یا حفظ مهارتی که از پیش به‌دست آمده است، از فعل practice استفاده می‌شود. مثال:
".She practices the violin every day" (او هر روز (نواختن) ویولن را تمرین می‌کند.)
نکته: فعل practice همان فعل practise است که در انگلیسی امریکایی به جای s از c استفاده می‌شود.

2 کار کردن به حرفه ... پرداختن

مترادف و متضاد work
to practice something
به حرفه ... پرداختن
  • After graduating, she practiced medicine in Atlanta.
    بعد از فارغ‌التحصیلی، او در آتلانتا به حرفه پزشکی پرداخت.
to practice as something
به‌عنوان چیزی کار کردن
  • She practiced as a lawyer for many years.
    او سال‌ها به‌عنوان وکیل کار کرد.

3 انجام دادن به‌جا آوردن (مراسم و اعمال مذهبی)

مترادف و متضاد carry out do perform
to practice something
کاری را انجام دادن/به‌جا آوردن
  • 1. Do you still practice your religion?
    1. آیا هنوز دین [اعمال دینی] خود را به‌جا می‌آوری [انجام می‌دهی]؟
  • 2. We still practice some of these rituals today.
    2. ما امروزه هنوز برخی از این آیین‌ها را انجام ‌می‌دهیم.
[اسم]

practice

/ˈpræk.təs/
غیرقابل شمارش

4 تمرین

معادل ها در دیکشنری فارسی: تمرین ممارست
مترادف و متضاد exercise rehearsal training
  • 1.Are you coming to softball practice after work?
    1. آیا بعد از کار به تمرین سافتبال می‌آیی؟
  • 2.It takes a lot of practice to play the piano well.
    2. به‌خوبی پیانو زدن، تمرین زیادی می‌خواهد.
  • 3.We need more practice before the concert.
    3. ما قبل از کنسرت به تمرین بیشتری نیاز داریم.
کاربرد اسم practice به معنای تمرین
اسم practice به معنای "تمرین" اشاره می‌کند به تکرار یک فعالیت (ورزشی به‌خصوص و ...)، به منظور بهتر شدن در آن و مهارت و توانایی بیشتری در آن فعالیت به‌دست آوردن. البته گاهی به زمانی که صرف آن فعالیت می‌شود نیز اشاره دارد. مثال:
"?Are you coming to softball practice after work" (آیا بعد از کار به تمرین سافتبال می‌آیی؟)
".We need more practice before the concert" (ما قبل از کنسرت به تمرین بیشتری نیاز داریم.)

5 عمل اعمال، اجرا

معادل ها در دیکشنری فارسی: روال
مترادف و متضاد application implementation
to put something into practice
چیزی را عملی کردن
  • She's determined to put her new ideas into practice.
    او مصمم است که ایده‌های جدیدش را عملی کند.
in practice
در عمل
  • Your plan sounds fine, but would it work in practice?
    نقشه تو خوب به نظر می‌رسد، اما آیا در عمل شدنی است؟

6 حرفه (به‌ویژه پزشک و وکیل) شغل، کسب و کار

مترادف و متضاد business career profession
to start one's practice
حرفه/کسب و کار خود را شروع کردن
  • Sara wants to start her own practice when she graduates from law school.
    سارا می‌خواهد بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه حقوق، حرفه/کسب و کار خود را آغاز کند.
a successful medical/dental/law practice
یک حرفه/کسب و کار پزشکی/دندان‌پزشکی/حقوقی موفق
  • He abandoned medical practice for the Church.
    او حرفه پزشکی را به‌خاطر کلیسا رها کرد.
in practice
در کسب و کار/فعال در حرفه‌ای
  • My lawyer is no longer in practice.
    وکیلم دیگر در کسب و کار نیست [وکیلم دیگر کار نمی‌کند.]

7 روال رویه، شیوه، عمل

مترادف و متضاد policy procedure
common/current/standard practice
رویه رایج/کنونی/استاندارد
  • Product placement is common practice in American movies.
    جایگذاری محصول، رویه رایجی در فیلم‌های آمریکایی است.
working practices
رویه‌های کاری
  • A review of pay and working practices is necessary.
    بازبینی دستمزد و رویه‌های کاری ضروری است.
religious practices
اعمال دینی
  • The development of modern religious practices has taken thousands of years.
    نمو [توسعه] اعمال دینی مدرن، هزاران سال طول کشیده است.

8 عادت عرف، سنت

مترادف و متضاد custom habit
  • 1.It is his practice to read several books a week.
    1. عادت اوست [او عادت دارد] که در هفته چندین کتاب بخواند.
  • 2.The American practice of giving workers two weeks of vacation a year is great.
    2. عرف آمریکایی دادن دو هفته تعطیلات در سال به کارگران، عالی است.

9 مطب دفتر

مترادف و متضاد firm office
  • 1.Dr Apps has a practice in Neasham Road.
    1. دکتر "اپس" یک مطب در خیابان «نیاشام» دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان