[فعل]

to prescribe

/prəˈskraɪb/
فعل گذرا
[گذشته: prescribed] [گذشته: prescribed] [گذشته کامل: prescribed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 امر کردن مقرر داشتن، دستور دادن

مترادف و متضاد lay down stipulate
  • 1.The duke prescribed that from this point further all of the peasants living on his lands would have to pay higher taxes.
    1. دوک امر کرد که از این به بعد تمام رعیت‌هایی که در زمین‌های او زندگی می‌کنند، باید مالیات بیشتری بپردازند.

2 تجویز کردن (نسخه) نسخه نوشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تجویز کردن دارو دادن
  • 1.He may be able to prescribe you something for that cough.
    1. او ممکن است بتواند چیزی برای سرفه‌هایت تجویز کند.
  • 2.Valium is usually prescribed to treat anxiety.
    2. والیوم معمولاً برای درمان استرس تجویز می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان