Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . امر کردن
2 . تجویز کردن (نسخه)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to prescribe
/prəˈskraɪb/
فعل گذرا
[گذشته: prescribed]
[گذشته: prescribed]
[گذشته کامل: prescribed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
امر کردن
مقرر داشتن، دستور دادن
مترادف و متضاد
lay down
stipulate
1.The duke prescribed that from this point further all of the peasants living on his lands would have to pay higher taxes.
1. دوک امر کرد که از این به بعد تمام رعیتهایی که در زمینهای او زندگی میکنند، باید مالیات بیشتری بپردازند.
2
تجویز کردن (نسخه)
نسخه نوشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تجویز کردن
دارو دادن
1.He may be able to prescribe you something for that cough.
1. او ممکن است بتواند چیزی برای سرفههایت تجویز کند.
2.Valium is usually prescribed to treat anxiety.
2. والیوم معمولاً برای درمان استرس تجویز میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
prescient
preschool
presbyopia
presale
presage
prescription
prescription glasses
prescriptive
presell
presence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان