[فعل]

to presage

/ˈprɛsɪʤ/
فعل گذرا
[گذشته: presaged] [گذشته: presaged] [گذشته کامل: presaged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حاکی بودن (از) (معمولاً از چیز بد) پیش‌آگاهی دادن

formal
مترادف و متضاد ndicate
  • 1.The owl's hooting was thought to presage death.
    1. تصور می‌شد که هوهوی جغد از مرگ پیش‌آگاهی می‌دهد.

2 پیش‌بینی کردن پیش‌گویی کردن

formal
مترادف و متضاد foretell
  • 1.He presaged my future.
    1. او آینده مرا پیش‌بینی کرد.
[اسم]

presage

/ˈprɛsɪʤ/
قابل شمارش

3 نشانه نشان

مترادف و متضاد omen sign
  • 1.a presage of bad weather
    1. نشانه ای از هوای بد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان