[اسم]

prophecy

/ˈprɑːfəsi/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عمل پیش‌گویی عمل غیب‌گویی

  • 1.She was believed to have the gift of prophecy.
    1. باور بر این بود که او استعداد پیش‌گویی کردن دارد.

2 پیش‌گویی غیب‌گویی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیش‌بینی پیشگویی
formal
to fulfill a prophecy
برآورده کردن یک پیش‌گویی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان