[فعل]

to prove

/pruv/
فعل گذرا
[گذشته: proved] [گذشته: proved] [گذشته کامل: proved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اثبات کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به اثبات رساندن ثابت کردن
مترادف و متضاد demonstrate show disprove
to prove something
چیزی را اثبات کردن
  • 1. That theory was never proven.
    1. آن نظریه هرگز اثبات نشد.
  • 2. They proved his innocence.
    2. آنها بی‌گناهی او را اثبات کردند.
to prove something to somebody
چیزی را به کسی اثبات کردن
  • Just give me a chance and I'll prove it to you.
    فقط یک فرصت به من بده تا من به تو اثبات کنم.
to prove that…
اثبات کردن اینکه...
  • 1. Can you prove that you weren't there?
    1. می‌توانی اثبات کنی که آنجا نبودی؟
  • 2. This proves that I was right.
    2. این اثبات می‌کند که حق با من بود.
to prove somebody/something + adj/noun
کسی/چیزی را (به حالتی) اثبات کردن
  • 1. In this country, you are innocent until proved guilty.
    1. در این کشور، شما بی‌گناهید تا وقتی بی‌گناهی شما اثبات شود.
  • 2. She was determined to prove everyone wrong.
    2. او مصمم بود اثبات کند همه اشتباه می‌کنند.
to prove somebody/something to be/have something
اثبات کردن کسی/چیزی به گونه‌ای بودن
  • You've just proved yourself to be a liar.
    تو فقط اثبات کردی که یک دروغگو هستی.
to prove what/how…
اثبات کردن آنچه/چطور و...
  • This just proves what I have been saying for some time.
    این فقط آنچه این مدت داشتم می‌گفتم را اثبات می‌کند.

2 از آب درآمدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: از آب درآمدن
مترادف و متضاد turn out
to prove something
چیزی از آب درآمدن
  • The operation proved a complete success.
    عملیات یک موفقیت کامل از آب درآمد.
to prove to be something
به نوعی از آب درآمدن
  • The new treatment has proved to be very effective.
    روش درمانی جدید بسیار اثرگذار از آب درآمده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان