Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فراهم کردن
2 . قید کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to provide
/prəˈvaɪd/
فعل گذرا
[گذشته: provided]
[گذشته: provided]
[گذشته کامل: provided]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فراهم کردن
تدارک دیدن، آماده کردن، ارائه دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تامین کردن
تدارک دیدن
مترادف و متضاد
dispense
give
prepare
supply
refuse
withhold
to provide something
چیزی فراهم کردن
1. How can we provide job opportunities for all our graduates?
1. چطور میتوانیم برای تمامی فارغالتحصیلانمان فرصت شغلی فراهم کنیم؟
2. The hospital has a commitment to provide the best possible medical care.
2. بیمارستان تعهد دارد که بهترین مراقبت پزشکی ممکن را فراهم کند.
3. The report was not expected to provide any answers.
3. انتظار نمیرفت که آن گزارش هیچ جوابی فراهم کند.
to provide something for somebody
چیزی برای کسی فراهم کردن [ارائه دادن]
We are here to provide a service for the public.
ما اینجاییم تا برای عموم خدمات فراهم کنیم [ارائه دهیم].
to provide somebody with something
به کسی چیزی ارائه دادن
We are here to provide the public with a service.
ما اینجا هستیم تا به مردم خدمات ارائه دهیم.
to provide something to somebody
چیزی برای کسی فراهم کردن
The charity aims to provide assistance to people in need.
خیریه قصد دارد برای افراد نیازمند کمک فراهم کند.
2
قید کردن
مشخص کردن
مترادف و متضاد
stipulate
to provide that…
قید میکند که
The final section provides that any work produced for the company is thereafter owned by the company.
بخش نهایی قید میکند که هر اثر تولید شده برای شرکت، پس از آن متعلق به [مال] شرکت است.
[عبارات مرتبط]
provided
1. در صورتی که
provider
2. تامینکننده
provident
3. آیندهنگر
providence
4. آیندهنگری
to provide for
5. تامین کردن
providential
6. بهموقع
تصاویر
کلمات نزدیک
proverbial
proverb
proven
prove one's innocence
prove a point
provide a solid alibi
provide an example
provide an explanation
provide for
provided
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان