[فعل]

to provoke

/prəˈvoʊk/
فعل گذرا
[گذشته: provoked] [گذشته: provoked] [گذشته کامل: provoked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تحریک کردن برانگیختن، خشمگین کردن

مترادف و متضاد goad
  • 1.Don't let her to provoke you.
    1. نگذار او، تو را تحریک کند.
  • 2.Don't provoke the dog; it may try to bite you.
    2. آن سگ را خشمگین نکن، ممکن است سعی کند تو را گاز بگیرد.

2 موجب شدن ایجاد کردن، باعث شدن

مترادف و متضاد cause
  • 1.Dairy products may provoke allergic reactions in some people.
    1. محصولات لبنی ممکن است باعث واکنش‌های آلرژیک در برخی افراد شود.
  • 2.The announcement provoked a storm of protest.
    2. (آن) اعلامیه موجب توفانی از اعتراضات شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان