[فعل]

to prowl

/praʊl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: prowled] [گذشته: prowled] [گذشته کامل: prowled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پرسه زدن دزدکی رفتن

  • 1.A man was seen prowling around outside the factory just before the fire started.
    1. درست قبل از شروع شدن آتش‌سوزی، یک مرد در بیرون کارخانه در حال پرسه زدن دیده شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان