Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (عملی را) باموفقیت انجام دادن
2 . در آوردن (لباس و کفش)
3 . کنار زدن (اتومبیل)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to pull off
/pʊl ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: pulled off]
[گذشته: pulled off]
[گذشته کامل: pulled off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(عملی را) باموفقیت انجام دادن
(در کاری) موفق شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از عهده کاری برآمدن
informal
مترادف و متضاد
succeed
to pull something off
باموفقیت کاری را انجام دادن
1. I never thought you'd pull it off.
1. هیچوقت فکر نمیکردم موفق شوی.
2. The goalkeeper pulled off six terrific saves.
2. دروازهبان باموفقیت توانست شش مهار فوقالعاده انجام دهد.
2
در آوردن (لباس و کفش)
1.She pulled the dress off over her head.
1. او پیراهن را از سر در آورد.
3
کنار زدن (اتومبیل)
در کنار (جاده) توقف کردن، از جاده خارج شدن
1.We pulled off the road to get some food.
1. در کنار جاده توقف کردیم تا غذا بخریم.
تصاویر
کلمات نزدیک
pull in
pull down
pull away
pull a fast one
pull
pull one's leg
pull one's weight
pull out
pull over
pull over. the front tire is flat.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان