[فعل]

to pummel

/ˈpʌml/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: pummeled] [گذشته: pummeled] [گذشته کامل: pummeled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پی‌درپی مشت زدن پی‌درپی با مشت کوبیدن

  • 1.He pummeled the pillow with his fists.
    1. او با مشت به بالشش کوبید.

2 شدیداً انتقاد کردن کوبیدن (مجازی)

informal
  • 1.She pummeled her opponents.
    1. او شدیداً از رقبایش انتقاد کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان