[فعل]

to put in

/pʊt ɪn/
فعل گذرا
[گذشته: put in] [گذشته: put in] [گذشته کامل: put in]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وارد کردن

مترادف و متضاد enter
to put in the code
وارد کردن رمز

2 وارد بندر شدن وارد بندرگاه شدن

  • 1.They put in at Lagos for repairs.
    1. آنها برای تعمیرات وارد بند لاگوس شدند.

3 نصب کردن

مترادف و متضاد install
to put something in
چیزی را نصب کردن
  • 1. I've just had central heating put in.
    1. به‌تازگی دادم سیستم گرمایشی جدید نصب کنند.
  • 2. We're having a new shower put in.
    2. دادیم یک دوش جدید نصب کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان