Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قاطعانه اقدام کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[جمله]
put one's foot down
/pʊt wʌnz fʊt daʊn/
1
قاطعانه اقدام کردن
قاطعانه مخالفت کردن
informal
مترادف و متضاد
object strongly
take firm action
1.The boss put her foot down and refused to accept any more changes to the plan.
1. رئیس قاطعانه مخالفت کرد و نپذیرفت هیچ تغییر دیگری در برنامه را قبول کند.
2.When she started borrowing my clothes without asking, I had to put my foot down.
2. وقتی او شروع به قرض گرفتن لباسهایم بدون اجازه من کرد، من مجبور شدم قاطعانه اقدام کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
put one's fingers on something
put one's feet up
put one's best foot forward
put on the feed bag
put on your windbreaker if you're going cycling.
put one's foot in it
put one's foot in one's mouth
put one's mind to it
put others first
put our heads together
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان