[جمله]

put one's foot down

/pʊt wʌnz fʊt daʊn/

1 قاطعانه اقدام کردن قاطعانه مخالفت کردن

informal
مترادف و متضاد object strongly take firm action
  • 1.The boss put her foot down and refused to accept any more changes to the plan.
    1. رئیس قاطعانه مخالفت کرد و نپذیرفت هیچ تغییر دیگری در برنامه را قبول کند.
  • 2.When she started borrowing my clothes without asking, I had to put my foot down.
    2. وقتی او شروع به قرض گرفتن لباس‌هایم بدون اجازه من کرد، من مجبور شدم قاطعانه اقدام کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان