Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به کسی منتقل کردن (بهمنظور قبول یا رد کردن چیزی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to put to
/pʊt tu/
فعل گذرا
[گذشته: put to]
[گذشته: put to]
[گذشته کامل: put to]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به کسی منتقل کردن (بهمنظور قبول یا رد کردن چیزی)
چیزی را به کسی گفتن
to put something to somebody
چیزی را به کسی منتقل کردن/گفتن
1. "Shall we all go out for a pizza tonight?" "I don't know. I'll put it to Jim and see what he says."
1. «امشب همه برای خوردن پیتزا بیرون برویم؟» «نمیدانم. به "جیم" میگویم تا ببینم او چه میگوید.»
2. Your proposal will be put to the board of directors.
2. پیشنهاد شما به هیئتمدیره منتقل خواهد شد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
point to
now you are talking
would rather
take a shine to
take against
have to
blind leading the blind
non-smoking
out of order
adhere to
کلمات نزدیک
put over
put onto
put-on
put-down
put at
reach down
read into
read through
read up on
revolve around
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان