Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سر هم کردن
2 . آماده کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to put together
/pʊt təˈgɛðər/
فعل گذرا
[گذشته: put together]
[گذشته: put together]
[گذشته کامل: put together]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سر هم کردن
جور کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جور کردن
1.You buy it in a kit and then put it together yourself.
1. آن را بهصورت یک بسته میخرید و بعد خودتان (قطعاتش) را سر هم میکنید.
2
آماده کردن
فراهم کردن
1.It took all morning to put the proposal together.
1. آماده کردن پروپوزال تمام روز طول کشید.
تصاویر
کلمات نزدیک
put to sleep
put through
put this pan on the heat please.
put the pedal to the metal
put the finishing touches on something
put up
put up a fight
put up with
put words into someone's mouth
put-in
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان