[فعل]

to put together

/pʊt təˈgɛðər/
فعل گذرا
[گذشته: put together] [گذشته: put together] [گذشته کامل: put together]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سر هم کردن جور کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جور کردن
  • 1.You buy it in a kit and then put it together yourself.
    1. آن را به‌صورت یک بسته می‌خرید و بعد خودتان (قطعاتش) را سر هم می‌کنید.

2 آماده کردن فراهم کردن

  • 1.It took all morning to put the proposal together.
    1. آماده کردن پروپوزال تمام روز طول کشید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان