[اسم]

quagmire

/ˈkwæɡmaɪər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باتلاق مرداب

معادل ها در دیکشنری فارسی: باتلاق
مترادف و متضاد bog marsh swamp
  • 1.His foot got stuck in the quagmire.
    1. پای او در باتلاق گیر کرد.

2 باتلاق (اصطلاحی) گرفتاری (شدید)، تنگنا، مضیقه

معادل ها در دیکشنری فارسی: منجلاب
مترادف و متضاد difficulty mess morass
a legal quagmire
یک باتلاق [گرفتاری] حقوقی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان