Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رادار
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
radar
/ˈreɪdɑːr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رادار
ردیاب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رادار
1.They located the ship by radar.
1. آنها توسط ردیاب موقعیت کشتی را پیدا کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
racy
racquetball
raconteur
racketeer
racket abuse
radar trap
radial
radial shaft seal
radial tires
radian
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان