[اسم]

rat

/ræt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 موش (فاضلاب) موش صحرایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: موش صحرایی موش
  • 1.Rats carry disease.
    1. موش‌ها حامل [ناقل] بیماری هستند.

2 خبرچین مخبر

informal
مترادف و متضاد informer snitch
  • 1.You dirty rat! You let the cat out of the bag.
    1. ای خبرچین پست! تو راز را فاش کردی.
  • 2.You rat! Did you blab to mom and dad?
    2. ای خبرچین! تو به مامان و بابا گفتی؟

3 پست حقیر، خوار، نابکار

informal
[فعل]

to rat

/ræt/
فعل گذرا
[گذشته: ratted] [گذشته: ratted] [گذشته کامل: ratted]

4 خیانت کردن خبرچینی کسی را کردن، کسی را فروختن

informal
  • 1.I can't believe that my best friend ratted me out.
    1. باورم نمی‌شود که بهترین دوستم به من خیانت کرد.
توضیحاتی در رابطه با rat
واژه rat در این مفهوم فعل بوده و به معنای خبرچینی کسی را کردن یا زیر آب کسی را زدن است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان