Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . موش (فاضلاب)
2 . خبرچین
3 . پست
4 . خیانت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
rat
/ræt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
موش (فاضلاب)
موش صحرایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
موش صحرایی
موش
1.Rats carry disease.
1. موشها حامل [ناقل] بیماری هستند.
2
خبرچین
مخبر
informal
مترادف و متضاد
informer
snitch
1.You dirty rat! You let the cat out of the bag.
1. ای خبرچین پست! تو راز را فاش کردی.
2.You rat! Did you blab to mom and dad?
2. ای خبرچین! تو به مامان و بابا گفتی؟
3
پست
حقیر، خوار، نابکار
informal
[فعل]
to rat
/ræt/
فعل گذرا
[گذشته: ratted]
[گذشته: ratted]
[گذشته کامل: ratted]
صرف فعل
4
خیانت کردن
خبرچینی کسی را کردن، کسی را فروختن
informal
1.I can't believe that my best friend ratted me out.
1. باورم نمیشود که بهترین دوستم به من خیانت کرد.
توضیحاتی در رابطه با rat
واژه rat در این مفهوم فعل بوده و به معنای خبرچینی کسی را کردن یا زیر آب کسی را زدن است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
rassling
raspberry-red
raspberry
rasp
rasher
rat cheese
rat race
ratatouille
ratchet
ratchet screwdriver
کلمات نزدیک
rastafarianism
rastafarian
raspberry
rasp
rashly
rat fink
rat out on
rat pack
rat poison
rat race
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان