[فعل]

to regard

/rəˈgɑrd/
فعل گذرا
[گذشته: regarded] [گذشته: regarded] [گذشته کامل: regarded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در نظر گرفتن محسوب کردن، به حساب آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلقی کردن دانستن شمردن
مترادف و متضاد consider look on view
to be regarded as something/somebody
به‌عنوان چیزی/کسی در نظر گرفته/محسوب شدن
  • 1. Capital punishment was regarded as inhuman and immoral.
    1. مجازات اعدام، (به‌عنوان) غیرانسانی و غیراخلاقی در نظر گرفته می‌شد.
  • 2. Riding a bicycle is regarded as a healthy way of traveling.
    2. دوچرخه‌سواری کردن روشی سالم از سفرکردن در نظر گرفته می‌شود.
  • 3. She is generally regarded as one of the greatest singers of this century.
    3. او عموماً به‌عنوان یکی از بهترین خواننده‌های این قرن محسوب می‌شود.
to regard somebody/something/oneself as something
کسی/چیزی/خود را به‌عنوان چیزی در نظر گرفتن
  • He regards himself as a patriot.
    او خودش را به‌عنوان یک میهن‌پرست در نظر می‌گیرد.
to be widely regarded as something
به‌طور گسترده به‌عنوان چیزی در نظر گرفته شدن
  • She is widely regarded as the current leader's natural successor.
    او به‌طور گسترده به‌عنوان جانشین طبیعی رهبر کنونی در نظر گرفته می‌شود.

2 نگاه کردن خیره شدن

مترادف و متضاد gaze look at observe
to regard somebody/something (+ adv./prep.)
به کسی/چیزی نگاه کردن
  • 1. He regarded us suspiciously.
    1. او مشکوکانه به ما نگاه کرد.
  • 2. Professor Ryker regarded him with a faint smile.
    2. پروفسور "رایکر" با لبخندی خفیف به او نگاه کرد.

3 ارتباط داشتن ربط داشتن، مربوط بودن

old use
مترادف و متضاد concern relate
to regard something/somebody
به چیزی/کسی ارتباط داشتن
  • 1. If these things regarded only myself, I could stand it with composure.
    1. اگر این چیزها فقط به من ربط داشتند، می‌توانستم با خونسردی آن را تحمل کنم.
  • 2. That argument does not regard the question.
    2. آن استدلال به پرسش ربطی ندارد.
[اسم]

regard

/rəˈgɑrd/
غیرقابل شمارش

4 احترام ارزش

معادل ها در دیکشنری فارسی: احترام ارادت وقع
مترادف و متضاد admiration esteem respect
to have/pay/show regard for somebody/something
احترام/ارزش برای کسی/چیزی قائل بودن
  • 1. I had great regard for his abilities.
    1. من برای توانایی‌های او ارزش زیادی قائل بودم.
  • 2. I have great regard for your work.
    2. من برای کار شما ارزش زیادی قائل هستم.
  • 3. She shows no regard for other people's feelings.
    3. او برای احساسات سایر افراد هیچ احترامی قائل نیست.
to hold somebody in high regard
برای کسی ارزش زیادی قائل بودن
  • He held her in high regard.
    برای او ارزش زیادی قائل بود.

5 رابطه ارتباط

مترادف و متضاد connection relation
with/in regard to something
در رابطه با
  • I am writing to you in regard to your advertisement for a computer programmer.
    من در رابطه با آگهی شما برای برنامه‌نویس کامپیوتری برایتان نامه می‌نویسم.
in this/that regard
در این/آن رابطه
  • I have nothing further to say in this regard.
    من حرف دیگری ندارم که در این رابطه بزنم.

6 ملاحظه توجه

مترادف و متضاد attention care concern consideration
regard to/for somebody/something
توجه به کسی/چیزی
  • 1. He was driving without regard to speed limits.
    1. او داشت بدون توجه به محدودیت سرعت رانندگی می‌کرد.
  • 2. The court must have regard to the principle of welfare.
    2. دادگاه باید به اصل رفاه توجه داشته باشد.
[اسم]

regards

/ɹɪɡˈɑːɹdz/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با احترام (در انتهای نامه) احتراماً

With kind regards
با کمال احترام
to give somebody one's regards
از طرف کسی به کسی عرض احترام کردن
  • Give your brother my regards when you see him.
    از طرف من به برادرت عرض احترام کن وقتی که او را دیدی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان