[فعل]

to renew

/rɪˈnu/
فعل گذرا
[گذشته: renewed] [گذشته: renewed] [گذشته کامل: renewed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تمدید کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تجدید کردن تمدید کردن
  • 1.I've decided not to renew my membership of the tennis club this year.
    1. من تصمیم گرفتم امسال عضویتم را در باشگاه تنیس تمدید نکنم.

2 از نو شروع کردن از سر گرفتن، نو کردن

  • 1.We renewed our friendship after so many years.
    1. ما بعد از این همه سال دوستی‌مان را از سر گرفتیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان