Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ترمیم کردن
2 . برگرداندن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to restore
/rɪˈstɔːr/
فعل گذرا
[گذشته: restored]
[گذشته: restored]
[گذشته کامل: restored]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ترمیم کردن
بهبود بخشیدن، بازسازی کردن، تعمیر کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
احیا کردن
ترمیم کردن
مرمت کردن
to restore something
چیزی را ترمیم کردن/بازسازی کردن
Her job is restoring old paintings.
شغل او ترمیم نقاشیهای قدیمی است.
2
برگرداندن
بازگرداندن
to restore something (to somebody)
چیزی را برگرداندن (به کسی) [بازگرداندن]
Three wins in a row helped restore the team's confidence.
سه برد پشت سر هم کمک کرد اعتمادبهنفس تیم برگردد.
to restore somebody/something to something
کسی/چیزی را به چیزی برگرداندن
1. Order was quickly restored after the riots.
1. بعد از شورشها، نظم بهسرعت بازگردانده شد.
2. Peace has now been restored in the region.
2. صلح اکنون به منطقه بازگشتهاست.
3. We hope to restore the garden to its former glory.
3. ما امیدواریم باغ را به شکوه گذشتهاش برگردانیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
restorative
restoration
restock
restlessness
restlessly
restore peace
restorer
restrain
restrained
restraining order
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان