Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . برگشتن
2 . برگرداندن
3 . برگرداندن (توپ در تنیس)
4 . بازگشت
5 . بلیط دوسره
6 . کلید بازگشت (کیبورد)
7 . بازده
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to return
/rɪˈtɜrn/
فعل ناگذر
[گذشته: returned]
[گذشته: returned]
[گذشته کامل: returned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
برگشتن
بازگشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باز آمدن
بازگشتن
برگشتن
رجوع کردن
مراجعت کردن
مترادف و متضاد
come back
get back
go back
depart
set out
1.She left Sweden at the age of 25 and never returned.
1. او در سن 25 سالگی سوئد را ترک کرد و هیچ وقت (به آنجا) برنگشت.
to return to… (from…)
برگشتن به جایی (از جایی)
1. He returned to Nigeria in 2009.
1. او در سال 2009 به نیجریه بازگشت.
2. She'll return home from a business trip tomorrow.
2. او فردا از سفر کاری به خانه بر میگردد.
to return to something
به چیزی برگشتن
He returns to this topic later in the report.
او جلوتر در این گزارش به این موضوع برمیگردد.
2
برگرداندن
پس دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازگرداندن
برگرداندن
برگشت دادن
پس آوردن
پس دادن
مسترد کردن
عودت دادن
مترادف و متضاد
give back
hand back
send back
keep
throw away
to return something
چیزی را برگرداندن [پس دادن]
I have to return the book by Friday.
من باید تا جمعه کتاب را پس بدهم.
to return somebody/something to somebody/something
کسی/چیزی را به کسی/چیزی برگرداندن
1. He immediately returned the records to the files.
1. او بلافاصله مدارک را به پوشه (بایگانی) برگرداند.
2. The new TV broke so they returned it to the store.
2. تلویزیون جدید خراب شد، بنابراین آنها آن را به مغازه پس دادند.
to return somebody's favor
لطف کسی را پس دادن [پاسخ دادن]
He returned my favor.
او لطف مرا پس داد [او پاسخ لطف مرا داد].
3
برگرداندن (توپ در تنیس)
جواب دادن (توپ)
1.His aim was to make the other side unable to return the ball.
1. هدف او این بود که نگذارد آن طرف، توپ را برگرداند.
2.She knows how to return a fast service.
2. او میداند چطور یک سرویس سریع را جواب بدهد.
[اسم]
return
/rɪˈtɜrn/
قابل شمارش
4
بازگشت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازگشت
برگشت
رجعت
رجوع
مراجعت
عود
عودت
مترادف و متضاد
homecoming
travel back
departure
return of something
بازگشت چیزی
The unexpected return of her long-lost niece was not good.
بازگشت غیرمنتظره خواهرزاده غایبش خوب نبود.
return to… (from…)
بازگشت به جایی (از جایی)
1. I saw the play on its return to Broadway.
1. من نمایش را موقع بازگشتش به برادوی دیدم.
2. The whole town came out to celebrate his return from the war.
2. کل شهر برای جشن گرفتن بازگشت او از جنگ به بیرون آمدند.
on the return flight/journey/trip
در پرواز/سفر برگشت
The return flight of the aircraft was delayed.
پرواز برگشت هواپیما تاخیر داشت.
return to something
بازگشت به چیزی
They are hoping to return to power.
آنها امیدوارند که به قدرت بازگردند.
5
بلیط دوسره
بلیط دوطرفه
مترادف و متضاد
return ticket
round-trip
1.A return is cheaper than two singles.
1. یک بلیط دوطرفه ارزانتر از دو تا بلیط یکطرفه است.
2.I bought a return.
2. یک بلیط دوسره خریدم.
6
کلید بازگشت (کیبورد)
کلید Enter
مترادف و متضاد
return key
1.To exit this option, press return.
1. برای خارج شدن از این گزینه، کلید بازگشت را بزن.
2.Type in your file name and press return.
2. نام پوشهات را تایپ کن و گزینه بازگشت را بزن.
7
بازده
سود، منفعت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازده
راندمان
return on something
سود (حاصل از) چیزی
They earned a high rate of return on capital.
آنها نرخ بالایی سود (حاصل از) سرمایه بهدست آوردند.
return from something
بازده چیزی
Farmers are seeking to improve returns from their crops.
کشاورزان به دنبال بهتر کردن بازده محصولاتشان هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
retry
retrospective
retrospect
retrograde
retrogradation
return a book to the library
return a favor
return address
return fare
return match
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان