[اسم]

root

/ruːt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ریشه (دندان)

2 ریشه

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیخ جرثومه ریشه ریشه‌ای
  • 1.These plants have really deep roots.
    1. این گیاهان ریشه‌های بسیار عمیقی دارند.
the roots of modern jazz
ریشه‌های جاز مدرن

3 منشا سرچشمه، پایه، ریشه

مترادف و متضاد source
  • 1.Money is the root of all evil.
    1. پول منشا تمام بدی‌ها است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان