[فعل]

to rustle

/ˈrʌsl/
فعل گذرا
[گذشته: rustled] [گذشته: rustled] [گذشته کامل: rustled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از مزرعه حیوان دزدیدن

2 صدای خش‌خش تولید کردن صدای خش‌خش دادن

  • 1.Stop rustling your newspaper - I can't hear the radio.
    1. آنقدر با ورق زدن روزنامه صدای خش‌خش تولید نکن؛ نمی‌توانم صدای رادیو را گوش کنم.
[اسم]

rustle

/ˈrʌsl/
قابل شمارش

3 خش خش

معادل ها در دیکشنری فارسی: خش‌خش
  • 1.the rustle of leaves
    1. خش خش برگ‌ها
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان