[فعل]

to saturate

/ˈsætʃəreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: saturated] [گذشته: saturated] [گذشته کامل: saturated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خیس کردن آغشتن، اشباع کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اشباع کردن
مترادف و متضاد fill up soak suffuse
  • 1.The continuous rain had saturated the soil.
    1. باران مداوم خاک را خیس کرده بود.

2 اشباع شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اشباع شدن
  • 1.The air is saturated with the smells of food.
    1. هوا، از بوهای غذا اشباع شده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان