Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . راضی کردن
2 . داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to satisfy
/ˈsæt.ɪs.faɪ/
فعل گذرا
[گذشته: satisfied]
[گذشته: satisfied]
[گذشته کامل: satisfied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
راضی کردن
ارضا کردن، برآورده کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارضا کردن
اقناع کردن
راضی کردن
1.Come on, satisfy my curiosity, what happened last night?
1. زود باش، حس کنجکاوی من را برآورده کن، دیشب چه اتفاقی افتاد؟
2.They have 31 flavors of ice-cream - enough to satisfy everyone!
2. آنها 31 طعم بستنی دارند؛ برای راضی کردن همه کافی است!
2
داشتن
1.She satisfies all the requirements for the job.
1. او تمام شرایط لازم برای (آن) شغل را داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
satisfied
satisfactory
satisfactorily
satisfaction
satirize
satisfying
satnav
sats
satsuma
saturate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان