[اسم]

scar

/skɑːr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جای زخم

معادل ها در دیکشنری فارسی: جای زخم
to leave a scar
جای زخم باقی گذاشتن
  • Will the operation leave a scar?
    آیا عمل جراحی جای زخم باقی می‌گذارد؟
a scar on something
جای زخم روی چیزی
  • He had a long, curved scar on his right cheek.
    او یک جای زخم دراز و منحنی‌شکل روی گونه راستش داشت.
to have a scar
زخم داشتن
  • He had a small white scar under his left eye.
    او زخم کوچک سفیدی زیر چشم چپش داشت.

2 زخم (روحی) آسیب، صدمه

معادل ها در دیکشنری فارسی: داغ
مترادف و متضاد damage trauma
to leave a scar
زخم (روحی) باقی گذاشتن
  • His years in prison have left deep scars.
    سال‌هایی که او در زندان گذراند زخم‌های روحی عمیقی در او باقی گذاشته است.
scars heal
التیام یافتن زخم‌ها
  • My husband died four years ago and the scar hasn’t healed yet.
    شوهرم چهار سال پیش فوت کرد و زخم (روحی) آن هنوز التیام نیافته است.
[فعل]

to scar

/skɑːr/
فعل گذرا
[گذشته: scarred] [گذشته: scarred] [گذشته کامل: scarred]

3 خراشیدن بریدن

to scar somebody/something
کسی/چیزی را خراشیدن [زخم کردن]
  • His face was badly scarred.
    صورت او به طرز بدی خراشیده شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان