Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جای زخم
2 . زخم (روحی)
3 . خراشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
scar
/skɑːr/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جای زخم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جای زخم
to leave a scar
جای زخم باقی گذاشتن
Will the operation leave a scar?
آیا عمل جراحی جای زخم باقی میگذارد؟
a scar on something
جای زخم روی چیزی
He had a long, curved scar on his right cheek.
او یک جای زخم دراز و منحنیشکل روی گونه راستش داشت.
to have a scar
زخم داشتن
He had a small white scar under his left eye.
او زخم کوچک سفیدی زیر چشم چپش داشت.
2
زخم (روحی)
آسیب، صدمه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داغ
مترادف و متضاد
damage
trauma
to leave a scar
زخم (روحی) باقی گذاشتن
His years in prison have left deep scars.
سالهایی که او در زندان گذراند زخمهای روحی عمیقی در او باقی گذاشته است.
scars heal
التیام یافتن زخمها
My husband died four years ago and the scar hasn’t healed yet.
شوهرم چهار سال پیش فوت کرد و زخم (روحی) آن هنوز التیام نیافته است.
[فعل]
to scar
/skɑːr/
فعل گذرا
[گذشته: scarred]
[گذشته: scarred]
[گذشته کامل: scarred]
صرف فعل
3
خراشیدن
بریدن
to scar somebody/something
کسی/چیزی را خراشیدن [زخم کردن]
His face was badly scarred.
صورت او به طرز بدی خراشیده شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
scapula
scapegoat
scanty
scantily
scant
scarab
scarce
scarcely
scarcity
scare
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان