Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . هم زدن (تخممرغ نیمرو)
2 . چهاردستوپا رفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to scramble
/ˈskræmbl/
فعل گذرا
[گذشته: scrambled]
[گذشته: scrambled]
[گذشته کامل: scrambled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
هم زدن (تخممرغ نیمرو)
1.Make the toast and scramble the eggs.
1. نان تست را درست کن و تخم مرغها رو هم بزن.
scrambled eggs
تخم مرغ نیمروهای همزدهشده
2
چهاردستوپا رفتن
1.They scrambled over the wall.
1. آنها چهاردستوپا از دیوار بالا رفتند.
تصاویر
کلمات نزدیک
scram
scraggy
scrabble
scowl
scouts
scrambled egg
scrambled eggs
scrambler
scrap
scrap heap
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان