Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اخم کردن
2 . اخم
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to scowl
/skaʊl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: scowled]
[گذشته: scowled]
[گذشته کامل: scowled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اخم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخم کردن
formal
مترادف و متضاد
dirty look
frown
glower
grin
smile
1.Because of a defect in her vision, it always appeared that Polly was scowling.
1. چون دید "پالی" ضعیف بود همیشه به نظر میرسید اخم کرده است.
2.I dread seeing my father scowl when he gets my report card.
2. من از دیدن اخم کردن پدرم موقع گرفتن کارنامهام میترسم.
3.Laverne scowled at her mother when she was prohibited from going out.
3. "لاورن" به مادرش اخم کرد وقتی او را از بیرون رفتن منع کرد.
[اسم]
scowl
/skaʊl/
قابل شمارش
2
اخم
ترشرویی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخم
formal
مترادف و متضاد
frown
glower
grin
smile
1.He looked up at me with a scowl.
1. او با ترشرویی به من نگاه کرد.
2.Her brows drew together in a scowl.
2. پیشانی او با یک اخم در هم کشیده شد.
3.His face was set in a permanent scowl.
3. صورت او یک اخم همیشگی داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
scouts
scout
scouring pad
scourge
scourer
scrabble
scraggy
scram
scramble
scrambled egg
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان