Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خط و خش
2 . خاراندن
3 . خراشیدن
4 . پنجه کشیدن
5 . خش انداختن
6 . بدون ارفاق (گلف)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
scratch
/skrætʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خط و خش
خراش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خدشه
خراش
خش
scratch on something
خط/خراش روی چیزی
1. scratches on the car
1. خط و خشهایی روی اتومبیل
2. There are scratches on my back.
2. خراشهایی در پشتم هست.
[فعل]
to scratch
/skrætʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: scratched]
[گذشته: scratched]
[گذشته کامل: scratched]
صرف فعل
2
خاراندن
خاریدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خاراندن
1.My skin was so itchy, I was scratching all night.
1. پوستم آنقدر میخارید که تمام شب داشتم خودم را میخاراندم.
to scratch something
چیزی را خاراندن
He was scratching his mosquito bites.
او داشت جای نیشهای پشه را میخاراند.
to scratch at something
جای چیزی را خاراندن
She scratched at the insect bites on her arm.
او جای نیشهای حشره روی بازویش را خاراند.
3
خراشیدن
زخم کردن، خراش دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خراشیدن
to scratch somebody/something
کسی/چیزی را خراش دادن [زخم کردن]
1. How can this ridiculous man accuse me of scratching his new car?
1. چطور این مرد مسخره من را متهم به خراش انداختن روی ماشین جدیدش میکند؟
2. I'd scratched my leg and it was bleeding.
2. من پایم را زخم کرده بودم و داشت خون میآمد.
to scratch somebody/something on something
کسی/چیزی را با چیزی خراش دادن [زخم کردن]
I scratched myself on the roses.
من خودم را با گلهای رز خراش دادم. [گلهای رز دستم را خراش دادند]
4
پنجه کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چنگ زدن
1.Something scratched at the door.
1. یک چیزی به در پنجه میکشد.
2.The dog's scratching at the door - he wants to be let in.
2. سگ به در پنجه میکشد؛ میخواهد بیاید داخل.
5
خش انداختن
خط انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خش انداختن
to scratch something
روی چیزی خش انداختن
Be careful not to scratch the furniture.
مراقب باش روی اسبابواثاثیه خش نیندازی.
[صفت]
scratch
/skrætʃ/
غیرقابل مقایسه
6
بدون ارفاق (گلف)
بدون آوانس
تصاویر
کلمات نزدیک
scrapyard
scraps
scrappy
scrapie
scraper
scratch one's back
scratched
scratchproof
scrawl
scrawny
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان