[اسم]

search

/sɜrtʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جست و جو تجسس

معادل ها در دیکشنری فارسی: تجسس جستجو کاوش
مترادف و متضاد exploration hunt look probe
  • 1.After a long search, they eventually found the missing papers.
    1. پس از جست و جویی طولانی، آنها نهایتا کاغذهای گمشده را یافتند.
search for somebody/something
جستجو برای کسی/چیزی
  • 1. a long search for the murder weapon
    1. یک جستجوی طولانی برای (یافتن) آلت قتاله
  • 2. the search for happiness
    2. جستجو برای خوشبختی
search of something
جستجوی چیزی
  • Two more bodies were found after a search of the woods.
    بعد از جستجوی [تجسس] جنگل دو جسد دیگر پیدا شد.
to perform/run/do/carry out a search
جستجو کردن
  • Police have carried out a search of his home.
    پلیس خانه او را جستجو کرده است.
to launch/mount a search
جستجو را آغاز کردن
  • A massive search was launched for the former soldier.
    یک جستجوی جامع برای (یافتن) سرباز سابق آغاز شد.
the search area
محل تجسس
  • The search area has now been widened.
    محل تجسس اکنون گسترده‌تر شده است.
in search of something
در جستجوی چیزی/به منظور یافتن چیزی
  • She went into the kitchen in search of a drink.
    او برای یافتن نوشیدنی به آشپزخانه رفت.
a search and rescue team
تیم جستجو و تجسس
[فعل]

to search

/sɜrtʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: searched] [گذشته: searched] [گذشته کامل: searched]

2 جستجو کردن گشتن

مترادف و متضاد explore hunt look look around
to search for somebody/something
به دنبال کسی/چیزی گشتن
  • An RAF plane searched for the missing men.
    یک هواپیمای نیروی سلطنتی به دنبال افراد گم‌شده گشت.
to search something for something/somebody
جایی را برای (یافتن) چیزی/کسی جستجو کردن
  • Rescue workers continue to search the area for survivors.
    مأمورین امداد به‌دنبال بازماندگان به جستجو کردن (آن) منطقه ادامه می‌دهند.
to search in/under/through something
گشتن در/زیر/میان چیزی
  • Alice bent to search through a heap of clothes.
    آلیس خم شد تا میان کپه لباس‌ها را بگردد.
to search high and low
بالا و پایین [همه جا] را گشتن
  • I've searched high and low, but I can't find my birth certificate.
    بالا و پایین [همه جا] را گشته‌ام، اما نمی‌توانم گواهی تولدم را پیدا کنم.

3 بازرسی بدنی کردن

مترادف و متضاد check examine inspect
to search somebody (for something)
کسی را بازرسی بدنی کردن (برای چیزی)
  • 1. The men were searched for drugs and then released.
    1. (آن) مردان برای کشف موادمخدر بازرسی بدنی و بعد آزاد شدند.
  • 2. They were searched at the airport.
    2. آنها در فرودگاه بازرسی بدنی شدند.

4 به‌دنبال یافتن چیزی بودن در پی یافتن چیزی بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جستن
مترادف و متضاد look for seek
to search for something
به‌دنبال یافتن چیزی بودن
  • Doctors are still searching for a cure.
    دکترها همچنان به‌دنبال یافتن درمان هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان