[اسم]

server

/ˈsɜrvər/
قابل شمارش

1 خدمتکار

معادل ها در دیکشنری فارسی: خادم خدمتکار خدمتگزار
مترادف و متضاد waiter waitress
  • 1.Don't worry about him, he is just a server.
    1. نگران او نباش، او فقط یک خدمتکار است.

2 سرور (رایانه) سرویس‌دهنده

specialized
  • 1.The server has stopped working.
    1. سرور از کار افتاده‌است.

3 سرویس‌زن (ورزش)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان