Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سرو کردن (غذا و ...)
2 . گذراندن (مدت زمانی در زندان)
3 . تحویل دادن (احضاریه و ... به فردی)
4 . خدمت کردن
5 . تاثیر (بهخصوصی) داشتن
6 . سرویس زدن (ورزش)
7 . کافی بودن (غذا)
8 . خدمات دادن
9 . برآورده کردن
10 . مفید بودن
11 . سرویس (تنیس و ...)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to serve
/sɜːrv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: served]
[گذشته: served]
[گذشته کامل: served]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرو کردن (غذا و ...)
مترادف و متضاد
dish out
distribute
give out
to serve (something)
چیزی را سرو کردن
1. Breakfast is served between 7 and 9.
1. صبحانه بین ساعت 7 تا 9 سرو میشود.
2. Pour the sauce over the pasta and serve immediately.
2. سس را روی پاستا بریزید و فوراً سرو کنید.
3. Shall I serve?
3. سرو کنم؟
to serve something with something
چیزی را با چیزی سرو کردن
1. Serve the lamb with new potatoes and green beans.
1. بره را با سیبزمینی و لوبیا سبز تازه سرو کنید.
2. Serve the pie with vanilla ice cream.
2. پای را با بستنی وانیلی سرو کنید.
to serve something to somebody
چیزی را برای کسی سرو کردن
They served a wonderful meal to more than fifty guests.
آنها وعده [غذا] فوقالعادهای را برای بیش از 50 مهمان سرو کردند.
to serve somebody with something
برای کسی چیزی سرو کردن
The guests were served with a wonderful meal.
برای مهمانها غذای فوقالعادهای سرو شد.
to serve somebody something
برای کسی چیزی سرو کردن
She served us a delicious lunch.
او برای ما ناهار خوشمزهای سرو کرد.
to serve something + adj.
چیزی را ... سرو کردن
The quiche can be served hot or cold.
پای کیش میتواند داغ یا سرد سرو شود.
2
گذراندن (مدت زمانی در زندان)
حبس گذراندن، گذراندن (دوره کارآموزی)
مترادف و متضاد
to spend a period of time in prison
to serve something
چیزی را گذراندن/حبس گذراندن
1. He has served time before.
1. او قبلاً حبس گذرانده است [او قبلاً در زندان بوده است].
2. Prisoners who serve life sentences are really dangerous.
2. زندانیانی که حبس ابد میگذرانند، بسیار خطرناک هستند.
3. She is serving two years for theft.
3. او بهخاطر دزدی دو سال حبس میگذراند.
to serve an apprenticeship
دوره کارآموزی گذراندن
I served an apprenticeship last year.
سال گذشته من یک دوره کارآموزی گذراندم.
3
تحویل دادن (احضاریه و ... به فردی)
فرستادن
مترادف و متضاد
deliver
give to
present with
to serve a writ/summons, etc. (on somebody)
حکم/احضاریه دادگاه و ... (به کسی) تحویل دادن
The court then issues the summons and serves it on your debtor.
سپس دادگاه احضاریه را صادر میکند و آن را به بدهکار شما تحویل میدهد.
to serve somebody with a writ/summons, etc.
به کسی حکم/احضاریه دادگاه و ... تحویل دادن
They were just about to serve him with a writ.
آنها در شرف تحویل دادن حکمی به او بودند.
to get served
احضاریه دادگاه گرفتن
I got served last night.
دیشب احضاریه دادگاه گرفتم [به من تحویل داده شد].
توضیحاتی در رابطه serve
فعل serve در این مفهوم اشاره دارد به تحویل دادن احضاریه دادگاه یا دیگر اسناد حقوقی به فردی بهخصوص.
4
خدمت کردن
کار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خدمت کردن
نوکری کردن
سرویس دادن
مترادف و متضاد
perform duties for
work for
to serve (as something) in/on the army/air force/navy, etc.
(بهعنوان/باعنوان چیزی) در ارتش/نیروی هوایی/دریایی و ... خدمت کردن
1. Ann serves on various local committees.
1. "اَن" در کمیتههای محلی گوناگونی خدمت میکند.
2. He returned to Greece to serve in the army.
2. او به یونان بازگشت تا در ارتش خدمت کند.
3. He served as a captain in the army.
3. او بهعنوان یک سروان در ارتش خدمت کرد.
4. She served in the medical corps.
4. او در دسته [گروه] پزشکی (ارتش) خدمت کرد.
to serve under/with somebody
زیردست/با کسی خدمت کردن
1. He had hoped to serve with the Medical Corps.
1. او امیدوار بود که با [در] دسته پزشکی خدمت کند.
2. He served under Richard Nixon in the 1970s.
2. او در دهه 70 زیردست "ریچارد نیکسون" خدمت کرد.
to serve something
به چیزی خدمت کردن
I wanted to work somewhere where I could serve the community.
میخواستم جایی کار کنم که بتوانم به اجتماع خدمت کنم.
to serve somebody (as something)
به کسی (بهعنوان چیزی) خدمت کردن
He served the family faithfully for many years.
او سالهای سال، وفادارانه به آن خانواده خدمت کرد.
to serve one's country
برای/به کشور خود خدمت کردن
I admire the women who served their country in the war.
من زنانی را که در جنگ برای کشورشان خدمت کردند، تحسین میکنم.
5
تاثیر (بهخصوصی) داشتن
(بهعنوان چیزی) عمل کردن، کاربرد (بهخصوصی) داشتن
to serve as something
بهعنوان چیزی عمل کردن
1. Her death should serve as a warning to other young people.
1. مرگ او باید بهعنوان هشداری برای جوانان دیگر عمل کند [مرگ او باید برای جوان دیگر هشداری باشد].
2. The judge said the punishment would serve as a warning to others.
2. قاضی گفت که آن مجازات بهعنوان هشداری برای دیگران عمل خواهد کرد [هشداری برای خواهد بود].
to serve to do something
در انجام کاری کاربرد داشتن/به انجام کاری ختم شدن
The attack was unsuccessful and served only to alert the enemy.
آن حمله ناموفق بود و فقط به هشدار دادن به دشمن ختم شد [فقط در هشدار دادن به دشمن کاربرد داشت].
6
سرویس زدن (ورزش)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سرویس زدن
1.He tossed the ball up to serve.
1. او توپ را به بالا پرداخت کرد تا سرویس بزند.
2.Who's serving?
2. چه کسی سرویس میزند؟
to serve something
سرویس ... زدن
She served an ace.
او یک سرویس برنده زد.
7
کافی بودن (غذا)
سیر کردن
مترادف و متضاد
be enough for
suffice
to serve somebody/something
برای کسی/چیزی کافی بودن/کسی/چیزی را سیر کردن
1. All recipes in this book will serve 4 to 5 people.
1. تمام دستورهای آشپزی این کتاب برای 4 تا 5 نفر کافی است [4 تا 5 نفر را سیر میکند].
2. This dish will serve four hungry people.
2. این غذا چهار فرد گرسنه را سیر میکند.
8
خدمات دادن
سرویس دادن، کمک کردن (به مشتریان در فروشگاه و ...)
مترادف و متضاد
aid
assist
be of service to
help
provide a service
to serve (somebody/something)
(به کسی/چیزی) خدمات/سرویس دادن
1. Please tell us about your experience so that we can serve you better.
1. لطفاً از تجربهتان برایمان بگویید تا بتوانیم بهتر به شما خدمات دهیم.
2. She was serving behind the counter.
2. او پشت پیشخوان (به مشتریان) خدمات میداد.
3. That hospital serves a large area of Wales.
3. آن بیمارستان به ناحیه بزرگی از ولز خدمات میدهد.
4. The center will serve the whole community.
4. این مرکز به تمام محله خدمات میدهد.
5. The waiter was serving another table.
5. آن پیشخدمت داشت به میز دیگری سرویس میداد.
to serve somebody/something by something
به کسی/چیزی با چیزی خدمات دادن
The town is well served by buses and major highways.
به این شهر با اتوبوسها و بزرگراههای بزرگ بهخوبی خدمات داده میشود.
to serve somebody
به کسی کمک کردن/خدمات دادن (در فروشگاه و ...)
1. "Do you need any help?" "I'm being served, thanks."
1. «به کمک نیاز دارید؟» «دارد به من کمک [خدمات داده] میشود، ممنون [شخص دیگری دارد به من کمک میکند، ممنون].»
2. There was only one girl serving customers.
2. فقط یک دختر بود که داشت به مشتریان خدمات میداد [کمک میکرد].
9
برآورده کردن
برطرف کردن
مترادف و متضاد
meet
satisfy
to serve the needs of somebody/something
نیازهای کسی/چیزی را برآورده کردن
How can we best serve the needs of future generations?
چگونه میتوانیم به بهترین نحو، نیازهای نسلهای آینده را برآورده کنیم؟
to serve the purpose
نیاز را برطرف کردن
A large cardboard box will serve the purpose.
یک جعبه مقوایی [کارتن] بزرگ، نیاز را برطرف میکند.
10
مفید بودن
مفید واقع شدن، به نفع بودن، مناسب بودن
مترادف و متضاد
be beneficial
be suitable
be useful
do
suit
to serve the purpose of/to serve a purpose
مناسب هدفی بودن/مفید بودن یا فایده/کاربرد داشتن
1. These experiments serve no useful purpose.
1. این آزمایشات هیچ هدف مفیدی ندارند [این آزمایشات هیچ فایدهای ندارند].
2. Well, it isn't a very pretty car, but it should serve the purposes of our mission.
2. خب، این خودروی خیلی زیبایی نیست، اما باید برای اهداف ماموریت ما مناسب باشد.
to serve the interests of somebody/something
به نفع کسی/چیزی بودن
Most of their economic policies serve the interests of big business.
بیشتر سیاستهای اقتصادی آنها به نفع کسبوکارهای بزرگ است.
to serve somebody well
برای کسی مفید بودن/مفید واقع شدن
1. Her talent for organization should serve her well.
1. استعداد او در ساماندهی [برنامهریزی] باید برایش مفید واقع شود.
2. His linguistic ability served him well in his chosen profession.
2. توانایی زبانشناسی او در حرفه انتخابیاش برای او مفید بود.
to serve as something
بهعنوان چیزی مناسب بودن
The sofa will serve as a bed for a night or two.
این مبل برای یک یا دو شب بهعنوان تختخواب مناسب خواهد بود.
[اسم]
serve
/sɜːrv/
قابل شمارش
11
سرویس (تنیس و ...)
1.Whose serve is it?
1. سرویس چه کسی است [نوبت چه کسی است که سرویس بزند]؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
servant
serval
serrated
serpent
sermon
serve up
server
service
service charge
service man
کلمات نزدیک
servant
serum
serrated
serpentine
serpent
serve someone right
serve time
server
servery
service
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان