Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مجموعه
2 . صحنه
3 . ست (تنیس و ...)
4 . گروه
5 . دستگاه (رادیو، تلویزیون و ...)
6 . حالت (چهره یا بدن)
7 . حالتدهی به مو
8 . رخ دادن
9 . غروب کردن
10 . سوال آماده کردن
11 . معین کردن
12 . کوک کردن
13 . قرار داشتن
14 . بودن
15 . زدن
16 . چیدن (میز غذا)
17 . قرار دادن
18 . سفت شدن
19 . آغاز کردن
20 . مدل دادن (مو)
21 . جا انداختن (استخوان)
22 . موجب شدن
23 . ثابت
24 . آماده
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
set
/set/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مجموعه
دسته، دست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سری
مجموعه
مترادف و متضاد
collection
group
series
1.I always keep a tool set in the back of my car.
1. من همیشه یک مجموعه ابزار [جعبه ابزار] در صندوق عقب ماشینم نگه میدارم.
2.We bought Charles and Mandy a set of salad bowls.
2. ما برای "چارلز" و "مندی" یک دست کاسه سالادخوری خریدیم.
a set of DVDs
یک مجموعه دیویدی
He has lost his set of DVDs.
از مجموعه دیویدیهایش را گم کردهاست.
a set of keys
یک دسته کلید
You can get in with this set of keys.
میتوانی با این دسته کلید وارد شوی.
a set of rules
مجموعهای از قوانین
Every day there was a new set of rules and regulations.
هر روز مجموعهای جدید از قوانین و مقررات وجود داشت.
a chess set
یک دست [ست] شطرنج
He bought a famous brand of chess set from the shopping mall.
او یک دست شطرنج با برند معروف از پاساژ خرید.
2
صحنه
محل فیلمبرداری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دکور
آرایه
مترادف و متضاد
scenery
setting
1.The cast must all be on the set by 7 in the morning.
1. هنرپیشهها باید تا ساعت 7 صبح سر صحنه [در محل فیلمبرداری] حاضر شوند.
2.We need volunteers to help build and paint the set.
2. ما به داوطلبانی نیاز داریم که کمک کنند صحنه را بسازیم و رنگآمیزی کنیم.
a movie set
صحنه فیلم [محل فیلمبرداری]
The movie set was in an old building.
صحنه فیلم [محل فیلمبرداری] در یک ساختمان قدیمی بود.
a set designer
طراح صحنه
My mother was a famous set designer.
مادرم یک طراح صحنه معروف بود.
3
ست (تنیس و ...)
دست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دست
1.I won the first set.
1. ست اول را بردم.
2.She won in straight sets.
2. او در ستهای پیاپی برد.
4
گروه
دارودسته، محفل
1.Scotland's hunting and fishing set were famous back then.
1. دارودسته شکار و ماهیگیری اسکاتلند، در آن زمان معروف بود.
2.The college literary set was formed by the students.
2. گروه ادبیات دانشکده توسط دانشجویان شکل گرفت.
5
دستگاه (رادیو، تلویزیون و ...)
گیرنده
1.Compare this new TV set with the old one.
1. این دستگاه تلویزیون جدید را با دستگاه قدیمی مقایسه کن.
2.We should first calibrate the radio set.
2. اول باید دستگاه رادیو را تنظیم کنیم.
6
حالت (چهره یا بدن)
1.I loved the shape and set of her eyes.
1. من شکل و حالت چشمان او را دوست داشتم.
2.She admired the firm set of his jaw.
2. او حالت جدی فک او را تحسین کرد.
7
حالتدهی به مو
1.A shampoo and set costs $15.
1. شامپو [شستشوی سر] و حالتدهی به مو 15 دلار هزینه دارد.
[فعل]
to set
/set/
فعل ناگذر
[گذشته: set]
[گذشته: set]
[گذشته کامل: set]
صرف فعل
8
رخ دادن
روی دادن
مترادف و متضاد
happen
take place
to be set in someplace
در جایی رخ دادن
1. The movie is set in Los Angeles in the year 2019.
1. فیلم در لسآنجلس در سال 2019 رخ میدهد.
2. The novel is set in London in the 1960s.
2. رمان در دهه 1960 در لندن رخ میدهد.
9
غروب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افول کردن
غروب کردن
مترادف و متضاد
descend
go down
rise
the sun sets
خورشید غروب میکند
1. Every evening as the sun set the flag was lowered.
1. هر روز عصر وقتی خورشید غروب میکرد، پرچم به پایین کشیده میشد.
2. The sun rises in the east and sets in the west.
2. خورشید در شرق طلوع میکند و در غرب غروب میکند.
10
سوال آماده کردن
to set an exam
سوالات امتحان را آماده کردن
Who will be setting the French exam?
چه کسی سوالات امتحان فرانسه را آماده خواهد کرد؟
11
معین کردن
تعیین کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معین کردن
مترادف و متضاد
allocate
allot
assign
give
to set somebody/yourself something
برای کسی/خود چیزی تعیین کردن
1. Our teacher has set us a lot of homework.
1. معلم ما برایمان تکالیف منزل بسیاری تعیین کردهاست.
2. What books have been set for the English course?
2. چه کتابهایی برای درس زبان انگلیسی معین شدهاست؟
to set something for somebody/yourself
چیزی را برای کسی/خود معین کردن
She's set a difficult task for herself.
او کار دشواری برای خود معین کردهاست.
to set somebody to do something
کسی را برای انجام کاری معین کردن
I set some people to work on the problem.
چند نفر را برای کار کردن روی آن مشکل معین کردم.
to set something
چیزی را تعیین کردن
1. It is important to set realistic goals.
1. تعیین کردن اهداف واقعبینانه مهم است.
2. They haven't set a date for their wedding yet.
2. آنها هنوز برای عروسیشان تاریخ تعیین نکردهاند.
12
کوک کردن
تنظیم کردن
مترادف و متضاد
adjust
regulate
synchronize
to set the alarm/watch
ساعت کوک کردن
1. He set the alarm for 7.00 a.m.
1. او زنگ ساعت را برای هفت صبح کوک کرد.
2. I usually set my watch by the time signal on the radio.
2. من معمولا ساعت مچیام را با زمان رادیو تنظیم میکنم.
13
قرار داشتن
مترادف و متضاد
be located
be situated
lie
stand
to be set in someplace
در جایی قرار داشتن
1. The camp is set in a beautiful place in the heart of nature.
1. اردوگاه در مکانی زیبا در قلب طبیعت قرار دارد.
2. The campsite is set in the middle of a pine forest.
2. اردوگاه در وسط یک جنگل کاج قرار دارد.
14
بودن
مترادف و متضاد
be
to set something
چیزی بودن
This could set a new fashion.
این میتواند یک مد جدید باشد.
to set an example (to somebody)
الگو برای کسی بودن
Try to set a good example to the children.
سعی کن الگوی خوبی برای بچهها باشی.
15
زدن
مترادف و متضاد
establish
set up
to set a record
رکورد زدن
1. Bolt has set a new world record.
1. "بولت" رکورد جهانی جدیدی زده است.
2. We failed in our attempt to set a record.
2. ما در تلاشمان برای رکورد زدن شکست خوردیم.
16
چیدن (میز غذا)
آماده کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چیدن
مترادف و متضاد
arrange
lay
prepare
to set the table
میز را چیدن
1. Could you set the table for dinner?
1. میتوانی میز شام را بچینی؟
2. The table was set for six guests.
2. میز برای شش مهمان چیده شده بود.
17
قرار دادن
گذاشتن
مترادف و متضاد
lay
place
put
put down
to set something/somebody + adv./prep.
چیزی/کسی را در جایی گذاشتن/قرار دادن
1. Dad set the plate in front of me.
1. بابا بشقاب را جلوی من گذاشت.
2. The new leader has set the party on the road to success.
2. رهبر جدید، حزب را در راه موفقیت قرار دادهاست.
3. They ate everything that was set in front of them.
3. آنها هر چیزی را که در جلویشان گذاشته شده بود، خوردند.
to set standards
معیار قرار دادن
They set high standards of customer service.
آنها معیارهای بالایی برای خدمات مشتریان قرار دادند.
18
سفت شدن
محکم شدن
مترادف و متضاد
harden
solidify
melt
1.The glue needs to set for a few hours.
1. چسب نیاز دارد که چند ساعت سفت شود.
2.Wait for the cement to set.
2. صبر کنید تا سیمان سفت شود.
19
آغاز کردن
شروع کردن، موجب شدن، واداشتن
مترادف و متضاد
begin
cause
start
to set to do something
کاری را شروع کردن
They entered the room and immediately set to work.
آنها وارد اتاق شدند و فورا آغاز به کار کردند.
to set a fire
آتشسوزی شروع کردن [به آتش کشیدن]
They set a fire in the jungle.
آنها یک آتشسوزی را در جنگل شروع کردند [آنها جنگل را به آتش کشیدند].
20
مدل دادن (مو)
1.She had her hair washed and set.
1. او داد موهایش را شستند و مدل دادند.
2.She had set her hair on small rollers.
2. او موهایش را با بیگودیهای کوچک حالت داده بود.
21
جا انداختن (استخوان)
to set (something)
جا انداختن (چیزی)
The surgeon set her broken arm.
جراح، دست شکسته او را جا انداخت.
22
موجب شدن
کردن، واداشتن
to set somebody/something + adv./prep.
موجب چیزی در کسی/چیزی شدن
1. He pulled the lever and set the machine in motion.
1. او اهرم را کشید و موجب روشن شدن دستگاه شد [دستگاه را روشن کرد].
2. Her manner immediately set everyone at ease.
2. رفتار او فورا موجب آرامشدن همه شد [رفتار او فورا همه را آرام کرد].
to set somebody/something doing something
کسی/چیزی را به کاری واداشتن
Her remarks set me thinking.
نظرات او مرا به فکر واداشت.
[صفت]
set
/set/
غیرقابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more set]
[حالت عالی: most set]
23
ثابت
معین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مقطوع
معین
مترادف و متضاد
established
fixed
routine
unchanging
changing
variable
1.Mornings in our house always follow a set pattern.
1. صبحها در خانه ما همیشه الگوی ثابتی را دنبال میکند [الگوی ثابتی دارد].
2.Try to feed the puppy at set times each day.
2. سعی کن هر روز در زمانهای ثابتی به توله سگ غذا بدهی.
24
آماده
حاضر
مترادف و متضاد
prepared
ready
set for something
آماده برای چیزی
The team looks set for victory.
تیم، به نظر آماده پیروزی است.
set to do something
آماده انجام کاری بودن
Be set to leave by 10 o'clock.
آماده باش که ساعت 10 حرکت کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
session
sesame oil
sesame
servo
servitude
set a new world record
set about
set an example
set aside
set back
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان