[فعل]

to shackle

/ˈʃækəl/
فعل گذرا
[گذشته: shackled] [گذشته: shackled] [گذشته کامل: shackled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غل‌وزنجیر کردن با غل‌وزنجیر بستن

  • 1.The prisoner was shackled to a a chair in the center of the room.
    1. زندانی به یک صندلی در مرکز اتاق غل‌وزنجیر شده بود.

2 محدود کردن مهار کردن، بازداشتن

  • 1.They seek to shackle the oil and gas companies.
    1. آنها به‌دنبال محدود کردن شرکت‌های نفت و گاز هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان