[اسم]

shift

/ʃɪft/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شیفت نوبت

معادل ها در دیکشنری فارسی: نوبت شیفت شیفتی
the day/night shift
شیفت روز/شب
  • 1. He is on the night shift at the factory.
    1. او در شیفت شب کارخانه است.
  • 2. She has to work an eight-hour shift.
    2. او مجبور است در شیفت هشت ساعته کار کند.
shift work
کار شیفتی
  • Shift work and weekend work will be required.
    کار شیفتی و کار در آخرهفته‌ها مورد نیاز است.
working in shifts
شیفتی کار کردن
  • Some officers was working in shifts.
    بعضی از افسران به صورت شیفتی کار می‌کردند.

2 تغییر نوسان

shift in something
تغییر/نوسان در چیزی
  • 1. The shift in the balance of power in the region has had far-reaching consequences.
    1. نوسان تعادل قدرت در این منطقه پیامدهای همه‌جانبه داشته است.
  • 2. The shift in the wind was helpful to the sailors.
    2. تغییر وزش باد به ملوانان کمک کرد.
  • 3. There has been a dramatic shift in public opinion on this matter.
    3. تغییری چشمگیر در انظار عمومی درباره این موضوع وجود داشته است.
  • 4. There was a gradual shift in the population.
    4. تغییری تدریجی در جمعیت رخ داد.

3 کلید تبدیل (کیبورد کامپیوتر) کلید شیفت

مترادف و متضاد shift key
  • 1.She used the shift to type a capital letter.
    1. او از کلید شیفت استفاده کرد تا یک حرف بزرگ تایپ کند.
[فعل]

to shift

/ʃɪft/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: shifted] [گذشته: shifted] [گذشته کامل: shifted]

4 سوق دادن

  • 1.Media attention has shifted recently onto environmental issues.
    1. توجه رسانه اخیرا به سمت مسائل محیط زیستی سوق داده شده است.
to shift something from… to…
چیزی را از ... به ... سوق دادن
  • We are trying to shift the emphasis from curing illness to preventing it.
    ما سعی داریم تمرکز خود را از درمان بیماری به جلوگیری از آن سوق دهیم.

5 منتقل کردن

to shift something from… to…
چیزی را از ... به ... منتقل کردن
  • 1. He shifted his gaze from the child to her.
    1. او نگاهش را از کودک به او منتقل کرد.
  • 2. She shifted her weight from one foot to the other.
    2. او وزنش را از یک پا به پای دیگر منتقل کرد.

6 تغییر مسیر دادن منتقل شدن

  • 1.Is tornado shifting west?
    1. آیا طوفان دارد به سمت غرب تغییر مسیر می‌دهد؟
  • 2.The wind shifted to the east.
    2. باد به سمت شرق تغییر مسیر داد.

7 تغییر مکان دادن جابه‌جا کردن

to shift something
چیزی را جابه‌جا کردن
  • 1. Can you help me shift the bed? I want to sweep the floor.
    1. کمکم می‌کنی تخت را جابه‌جا کنم؟ می‌خواهم زمین (زیر تخت) را جارو بکشم.
  • 2. Could you help me shift some furniture?
    2. می‌توانی به من کمک کنی چند تا اسباب‌ثاثیه را جابه‌جا کنم؟

8 تغییر کردن عوض شدن

  • 1.Attitudes toward marriage have shifted over the years.
    1. دیدگاه‌ها درباره ازدواج در طی سال‌ها عوض شده است.
to shift from… to…
از ... به ... تغییر کردن
  • The action of the novel shifts from Paris to London.
    ماجراهای رمان از پاریس به لندن تغییر می‌کند.

9 دنده عوض کردن (ماشین)

to shift into gear
دنده عوض کردن
  • 1. He shifted into first gear and drove off.
    1. او دنده ماشین را به یک تغییر داد و شروع به رانندگی کرد.
  • 2. She needs to shift into second gear.
    2. او باید به ماشین را به دنده دو عوض کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان