[اسم]

shipwreck

/ˈʃɪprɛk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کشتی‌شکستگی غرق

  • 1.These islands have a history of shipwrecks.
    1. این جزایر، پیشینه‌ای [سابقه‌ای] از کشتی‌شکستگی دارند.

2 لاشه کشتی کشتی غرق‌شده

[فعل]

to shipwreck

/ˈʃɪprɛk/
فعل گذرا
[گذشته: shipwrecked] [گذشته: shipwrecked] [گذشته کامل: shipwrecked]

3 کشتی شکسته شدن غرق شدن (کشتی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: غرق شدن
  • 1.They were shipwrecked off the coast of Africa.
    1. آنها در نزدیکی خلیج آفریقا کشتی شکسته شدند [کشتی‌شان غرق شد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان