[اسم]

shipping

/ˈʃɪpɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کشتیرانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: کشتی‌رانی
  • 1.She arranged for the shipping of her furniture to England.
    1. او ترتیب حمل و نقل اسباب و اثاثیه‌اش را به انگلستان داد.
a shipping company
شرکت کشتیرانی

2 ارسال حمل و نقل، ترابری

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارسال اعزام
  • 1.She arranged for the shipping of her furniture to England.
    1. او ترتیب حمل و نقل اسباب و اثاثیه‌اش را به لندن داد.
  • 2.Your books are all packed and ready for shipping.
    2. کتاب‌های شما همگی بسته‌بندی شده و آماده ارسال می‌باشند.

3 ناوگان کشتی‌ها

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان