[اسم]

shoulder

/ˈʃoʊldər/
قابل شمارش

1 شانه دوش، کتف، سرشانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: دوش شانه کت کتف کول
  • 1.The baby laid his head on her shoulder.
    1. کودک سرش را بر روی شانه او گذاشت.
  • 2.Then she put her arm around my shoulder and said everything would be OK.
    2. بعد او دستش را دور شانه من انداخت و گفت همه‌چیز درست می‌شود.
to shrug one's shoulders
شانه بالا انداختن
  • Susan just shrugged her shoulders and said nothing.
    سوزان فقط شانه بالا انداخت و چیزی نگفت.
broad/wide shoulder
شانه پهن/چهارشانه
  • He was of medium height, with broad shoulders.
    او قدی متوسط داشت و چهارشانه بود.

2 گوشت کتف

a shoulder of pork
گوشت کتف خوک

3 شانه (جاده)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شانه
  • 1.The car was making a strange noise, so we drove onto the shoulder.
    1. اتومبیل داشت صدای عجیبی می‌داد، به خاطر همین به طرف شانه جاده رانندگی کردیم.
[فعل]

to shoulder

/ˈʃoʊldər/
فعل گذرا
[گذشته: shouldered] [گذشته: shouldered] [گذشته کامل: shouldered]

4 بر شانه کشیدن روی شانه گذاشتن، بر دوش کشیدن، به دوش کشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به دوش کشیدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان