[فعل]

to shout

/ʃɑʊt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: shouted] [گذشته: shouted] [گذشته کامل: shouted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 داد زدن فریاد زدن

مترادف و متضاد cry cry out yell whisper
  • 1.I shouted out her name but she didn't hear me.
    1. من بلند اسمش را فریاد زدم، ولی او نشنید.
  • 2.You don't have to shout, I can hear you.
    2. مجبور نیستی داد بزنی، من می‌توانم صدایت را بشنوم.
to shout for something
برای چیزی فریاد زدن
  • I shouted for help but nobody came.
    من برای کمک فریاد زدم، اما هیچ‌کس نیامد.
to shout at somebody
سر کسی داد زدن
  • I was angry and I shouted at him.
    من عصبانی شدم و سرش داد زدم.
to shout at somebody to do something
برای انجام کاری سر کسی داد زدن
  • She shouted at him to shut the gate.
    او سرش داد زد تا در را ببندد.
to shout that…
فریاد زدن که...
  • He shouted that he couldn't swim.
    او فریاد زد که نمی‌تواند شنا کند.
to shout + speech
فریاد زدن + نقل قول
  • "Look out!" she shouted.
    او فریاد زد: «مراقب باش!»

2 کسی را مهمان کردن (به غذا یا نوشیدنی)

  • 1.I'll shout—what are you drinking?
    1. مهمان من (خواهید بود)؛ نوشیدنی چی میل دارید؟
to shout (somebody) something
(کسی را) به چیزی مهمان کردن
  • Who's going to shout me a drink?
    کی می‌خواهد من را به یک نوشیدنی مهمان کند؟
[اسم]

shout

/ʃɑʊt/
قابل شمارش

3 فریاد

مترادف و متضاد cry scream shriek yell whisper
  • 1.He heard an angry shout.
    1. او فریادی عصبانی را شنید.
  • 2.shouts of anger
    2. فریادهایی از خشم
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان