[صفت]

silly

/ˈsɪl.i/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: sillier] [حالت عالی: silliest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 احمقانه مزخرف، احمق

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابله ابلهانه مسخره کم‌عقل
مترادف و متضاد foolish idiotic stupid rational sensible
  • 1.She gets upset over such silly things.
    1. او به‌خاطر [سر] چیزهای مزخرف ناراحت می‌شود.
silly mistakes/question
اشتباه/سؤال احمقانه
  • Stop asking silly questions.
    این‌قدر سؤالات احمقانه نپرس.
a silly thing to do
کار احمقانه
  • I left my keys at home, which was a pretty silly thing to do.
    من کلیدهایم را خانه جا گذاشتم که کار خیلی احمقانه‌ای بود.
silly of somebody to do something
انجام کاری (توسط کسی) کار احمقانه‌ای بودن
  • It was silly of you to go out in the sun without a hat.
    بدون کلاه در آفتاب بیرون رفتن [کاری] احمقانه بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان