Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سر خوردن
2 . سریع خواندن
3 . برداشتن (چربی، خامه و... از روی غذا)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to skim
/skɪm/
فعل ناگذر
[گذشته: skimmed]
[گذشته: skimmed]
[گذشته کامل: skimmed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سر خوردن
مترادف و متضاد
glide
slide
1.I caught a glimpse of Mark and Marge skimming over the ice.
1. نگاهم به "مارک" و "مارج" افتاد که داشتند روی یخ سر میخوردند.
2
سریع خواندن
سرسری خواندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مرور کردن
مترادف و متضاد
browse
glance through
look through
scan
pore over
1.Skim the text and answer the questions below.
1. متن را سریع بخوانید و پرسشهای زیر را پاسخ دهید.
3
برداشتن (چربی، خامه و... از روی غذا)
مترادف و متضاد
remove
spoon off
take off
1.This soup will be more nourishing if you skim off the fat.
1. اگر چربی سوپ را بردارید [جدا کنید]، مغذیتر میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
skillfully
skillful
skillet
skilled
skill
skim milk
skimmed milk
skimp
skimp on
skimpy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان