[فعل]

to skim

/skɪm/
فعل ناگذر
[گذشته: skimmed] [گذشته: skimmed] [گذشته کامل: skimmed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سر خوردن

مترادف و متضاد glide slide
  • 1.I caught a glimpse of Mark and Marge skimming over the ice.
    1. نگاهم به "مارک" و "مارج" افتاد که داشتند روی یخ سر می‌خوردند.

2 سریع خواندن سرسری خواندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مرور کردن
مترادف و متضاد browse glance through look through scan pore over
  • 1.Skim the text and answer the questions below.
    1. متن را سریع بخوانید و پرسش‌های زیر را پاسخ دهید.

3 برداشتن (چربی، خامه و... از روی غذا)

مترادف و متضاد remove spoon off take off
  • 1.This soup will be more nourishing if you skim off the fat.
    1. اگر چربی سوپ را بردارید [جدا کنید]، مغذی‌تر می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان