[اسم]

skin

/skɪn/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پوست

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوست پوستی جلد قشر
مترادف و متضاد dermis epidermis
to have dark/fair/olive... skin
پوست تیره/روشن/سبزه و... داشتن
to shed skin
پوست‌اندازی کردن
  • The snake sheds its skin once a year.
    مار سالی یکبار پوست‌اندازی می‌کند.
cosmetics for sensitive skins
لوازم آرایشی برای پوست‌های حساس

2 پوست (میوه)

مترادف و متضاد peel rind
a banana skin
پوست موز
[فعل]

to skin

/skɪn/
فعل گذرا
[گذشته: skinned] [گذشته: skinned] [گذشته کامل: skinned]

3 پوست کندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوست کندن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان