[فعل]

to slick

/slɪk/
فعل گذرا
[گذشته: slicked] [گذشته: slicked] [گذشته کامل: slicked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 براق کردن (مو) ژل زدن

  • 1.His hair was slicked back with gel.
    1. او موهایش را با ژل براق و مرتب کرده بود.
[اسم]

slick

/slɪk/
قابل شمارش

2 لکه نفت شناور آلودگی نفتی

مترادف و متضاد oil slick
  • 1.a 50 km slick from the damaged tanker
    1. یک لکه نفت شناور 50 کیلومتری ناشی از تانکر آسیب‌دیده
[صفت]

slick

/slɪk/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: slicker] [حالت عالی: slickest]

3 فریبنده جذاب

disapproving
a slick advertising campaign
یک پویش تبلیغاتی فریبنده [جذاب]

4 ماهر بامهارت

5 چرب‌زبان زبان‌باز

disapproving
مترادف و متضاد glib
slick TV presenters
مجری‌های تلویزیونی چرب‌زبان
a slick salesman
یک فروشنده زبان‌باز
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان