Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . لوله کشویی در سازهای بادی
2 . سرسره
3 . اسلاید (در عکاسی)
4 . دمپایی
5 . سر خوردن
6 . سر دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
slide
/slaɪd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
لوله کشویی در سازهای بادی
2
سرسره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سرسره
1.Anna played on the slide.
1. "آنا" روی سرسره بازی کرد.
2.He wouldn't go down the slide by himself.
2. او به تنهایی از سرسره پایین نمیرفت.
3
اسلاید (در عکاسی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسلاید
a slide show
یک اسلایدشو [نمایش عکسها پشت سر هم]
1. We have a slide show every other week.
1. ما هر هفته درمیان یک اسلایدشو داریم.
2. With everything in place, she started the slide show.
2. وقتی که همه سرجایشان قرار گرفتند، او اسلایدشو را شروع کرد.
4
دمپایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دمپایی
1.Meg was trying on some red slides.
1. "مگ" داشت یک دمپایی قرمز را امتحان میکرد.
2.Pair the slides with your jeans.
2. دمپاییهایت را با شلوار جینت ست کن.
[فعل]
to slide
/slaɪd/
فعل ناگذر
[گذشته: slid]
[گذشته: slid]
[گذشته کامل: slid]
صرف فعل
5
سر خوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سر خوردن
سریدن
to slide + adv/prep
سر خوردن + قید/حرف اضافه
1. She fell and slid along the ice.
1. او افتاد و روی یخ سر خورد.
2. We slid down the grassy slope.
2. ما از سراشیبی پوشیده از چمن سر خوردیم.
6
سر دادن
لغزاندن، آرام حرکت دادن
1.He slid the boat across the grass.
1. او قایق را در امتداد چمن سر داد.
2.She slid her hand along the rail.
2. او دستش را در امتداد ریل سر داد.
تصاویر
کلمات نزدیک
slick
sliced bread
slice
slender waist
slender
slide projector
slide show
slider
sliding
sliding scale
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان