[فعل]

to slip on

/slɪp ɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: slipped on] [گذشته: slipped on] [گذشته کامل: slipped on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سر خوردن (روی چیزی) لیز خوردن

  • 1.He had slipped on an icy pavement.
    1. او روی پیاده‌روی یخ‌زده سر خورد.

2 (سریع) لباس پوشیدن

  • 1.I was late from work, so I just slipped on some black jeans and a t-shirt.
    1. من برای (رفتن به) سرکار دیرم شده بود، برای همین سریع شلوار جین مشکی و تی‌شرت پوشیدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان