Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سر خوردن (روی چیزی)
2 . (سریع) لباس پوشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to slip on
/slɪp ɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: slipped on]
[گذشته: slipped on]
[گذشته کامل: slipped on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سر خوردن (روی چیزی)
لیز خوردن
1.He had slipped on an icy pavement.
1. او روی پیادهروی یخزده سر خورد.
2
(سریع) لباس پوشیدن
1.I was late from work, so I just slipped on some black jeans and a t-shirt.
1. من برای (رفتن به) سرکار دیرم شده بود، برای همین سریع شلوار جین مشکی و تیشرت پوشیدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
slip of the tongue
slip into
slip
slinky
slink
slip one's mind
slip road
slip someone a micky
slip through one's fingers
slip up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان